چون نيست زهر چه هست جز باد به دست
چون هست به هرچه هست نقصان و شكست
انگار كه هرچه هست در عالم نيست
پندار كه هرچه نيست در عالم هست
خاكي كه به زير پاي هر ناداني است
كف صنمي و چهره جاناني است
هر خشت كه بر كنگره ايواني است
انگشت وزير يا سر سلطاني است
دارنده چو تركيب طبايع آراست
از بهر چه پس فكندش اندر كم و كاست
گر نيك آمد شكستن از بهر چه بود
و ر نيك نيامد اين صور عيب كراست
در پرده اسرار كسي را ره نيست
زين تعبيه جان هيچ كس آ كه نيست
جز در دل خاك هيچ منزلگه نيست
مي خور كه چنين فسانه ها كوته نيست